بق بقو



خیلی دوستون دارم، خیلی قشنگ میخندید، خیلی دوستون دارم. خیلی خوب آدمای اطرافتونو درک میکنید، اذیت میشم که نمیتونم اونی که میخوایید باشم. من خیلی دوستون دارم . نمیتونم درست ازتون تعریف کنم فقط میدونم خیلی دوسِتون دارم.

خدا حفظتون کنه و برای من نگهتون داره، آمین:)

ب.د.س.ف.و.د.ح.ز.



امروز دوازده ، دوازده، نود و هفت . نمیدونم چرا ولی دوست دارم تاریخشو:))

من الان باید خواب میبودم، وقت استراحتمِ مثلا نیم ساعت دیگ باید ادامه کارامو میکردم. این گوشیا عجب چیزهای بیخودی هستند.[وی این جمله را مینویسد بارها در روز تکرار میکند باز هم از گوشی استفاده میکند،از رو هم نمیرود]

امسال اسفند خیلی خاصه چون از هر روز هفته چهارتاشو کامل داره:))


وقتی کتابیو میخونی که تک تک کلماتش برات نامفهموم از نظرت مزخرف میاد. در صورتی که همه میگن خیلی شیرین اما از نظرتو فقط مزخرف
زمان زیادیم نداری باید بفهمیش به زورم که شده باید بفهمیش حتی شده از خودت توضیح خلق کنی باید یه چیزی برای گفتن داشته باشی.تا روز سه شنبه دست از پا دراز تر جلو استاد نری 
خستم . باید استراحت کنم اما اینو اصلا متوجهش نیستند(هیچکس استثنا هم نداریم). هر کی به فکر خودش و فکر میکنه فقط کاری که اون انجام میده سخته و آره فقط اونه که داره جون میکَنِه . به حرفش فکر میکنم که گفت عید رو استراحت میکنی عوضش، ولی باید بگم با این وضع حتی دو برابرشم تعطیل باشم بازم کارایی که بهم محول شده رو نمیتونم انجام بدم چه برسه به استراحت. سعی میکنم فکر نکنم که چی میشه و من چطوراین دوره رو تمومش میکنم . میسپارم به خدا
اینجوری فشار خیلی کمتر میشه و بازم میتونم بخندم .
هر چه بیشتر پیش میرم . بیشتر دوست دارم برم سفر،  همون شعر که میگه یه مدت میخوام ول کنم زندگی رو برم یه جایی که ذهنم آزاد آزاد باشه.

میبینید چقدر هواییه . دلِ آدمم همینقدر هواییه میشه برای رفتن به حرمش .

با  مامانم یک هفته پیش صجبت میکردیم درمورد این که چراا ما شهادت امام رضا اصلاً نمیریم مشهد .

میگه خب نذر داریم . میگم برای امام حسن . روز بعدش که میتونیم بریم .ساکت میشه میگه منم خیلی دوست دارم اگه همت کنند ببرنمون که خیلی خوب میشه میگم آره بیا و خیلی خوب میشه ما حتی همون چند ساعت رو بیایم؛ امام رضا !!

خیلی وقتا مشهد رفتنای ما شیش ساعت بیشترطول نمیکشه :)) البته به جز زمان رفت و برگشت.

خلاصه اگر امسال هم نشد بالاخره یک روز میرسه من میدونم . 

+اینستا imamrezashrinecom@


بعداً نوشت:

خیلی اتفاقی 500 امین پستم شد همیچین پستی :)

راستی اگر کسی دوست داشت و اینستا داشت آدرسشو بهم بده، بیایم فالوتان کنم .


سلام

احوال اهل قلم بیان چطوره:)؟!

من خوبم خداروشکر(حالا نیس خیلی ادمم مهمیم گفتم بگم که خوبم:)))

همین الان که دارم این منتو تایپ میکنم روی تخت دراز کشیدم واقعا بدنم خالی از انرژیه 

غر غر نمیکنم . اما الان فقط به اندازه نوشتن انرژی دارم. کلی حرف دارم

این مدت هر اتفاقی میافتاد با خودم میگفتم سوژه خوبیه برای وبلاگ

اما انقدر کار بود. هست (خداروشکر:)) که نایی برای نوشتن نبود گاهی این ذوق به اشتراگ گذاشتن. باعث میشد حرفام تو کانالم مینوشتم (فعال شدم اون طرف:))هر وقت اونجا بنویسم دیگ به اینجا نمیرسه. گاهی هم استوری میذاشتم واتس اپ خلاصه خالی میشدم به هر طریقی

خسته از هیچم :)))

دیگگگگ کلی چیز یادم بودا ولی انگار همش پرید.

+راستی چرا ما، آدمهای مجازی انقد دوست داریم مطالبمونو، دوست داشتنی هامونو برای بقیه به اشتراک بذاریم؟:) .

+عنوان: بی ربط، خیلی اتفاقی یادم اومد.

+یاد بگیرید از این به بعد به جای بوس فرستادن، بوس رو پرت کنید:))) هم زودتر میرسه به طرف هم محکم تر؛))


ای کسایی که دوستون دارم لطفا مراقب خودتون باشید. کسی نمیتونه جای شما رو بگیره. واقعن اعصابم به هم میریزه وقتی حالتون خوب نیست.


با مامان دارم دعوا میکنم که چرا سهل انگاری کردی و رفتی اون بالای ارتفاع اخه چی کار داشتی اونجا الان خوب شد ازون بالا افتادی :((( نکنید دیگ نکنید.

مواظب خودتون باشید. بخش بیشتر حال خوب من حال خوب شماست:(


اگه یه روز یه دختر بچه یا پسر بچه از پنجره خونشون به شما سلام کرد، جوابشو بدید خوش حال میشه.شاید تنهاست، حوصلش سر رفته :)

جوابشو بدید ذوق میکنه.


+خواهرم میگه، خواهر زادم میره لب پنجره، به همه سلام میکنه

اقا سلاام

عمو سلاام

نی نی سلام

.

ولی کسی جوابشو نمیده . پسر قشنگم!


توی پست موقت گفته بودم به دانشجو شریف نیازمندیم :دی 

اما دیگر نیاز نداریم چون فایده ندارد:)) . کتابخانه دانشگاه شریف از سال 95 گویا شرایط سفت و سختی برای پایان نامه های بچه هاش گذاشته :| . که فقط برای 20 صفحه باید از هفت خان رستم رد بشی :).  که البته همین 20 صفحه هم شامل حال من نمیشه :دی چون برای ارشد نمیخواستم .

اینم یه فایل که اگه یه روزی کسی بهتون گفت برو شریف برا من از پایان نامه عکس بگیر نشونش بدی کار دستش بیاد :|


اینه


ومن الله توفیق


دیروز رو کلا نخوابیدم. ساعت چهار از دانشگاه رسیدم خونه . نهار سلفم رو هم نخوردم. تنهایی سلف رفتن برام سخته .به عبارتی تنهایی ناهار سلف خوردن برام سخته.  زهرا  ساعت دو ارائه داشت گفت نمیام ناهار منم که ساعت هشت ارائه داشتم گفتم نمیخورم و سیرم یکم ازون نونای محلی قزوین که گذاشته بود برام کنار خوردم ،البته شیرینی هم برام گذاشته بود. انقدر که منو زهرا با همیم اون دفه دکتر منو دیده بود بدون زهرا میگفت قُلِت نیس حال  و حوصله نداری . 

دلم میخواد از چیزای زیادی حرف بزنم و بنویسم اما نه وقتشو دارم و نه اینجا امن به خاطر همین کمتر میام کمتر مینویسم و با عرض پوزش از دوستان کمتر هم میخوانمتان مثلا همین الان 38 تا ستاره روشن دارم که معلوم نیست هر ستاره روشنی برای من معادل چند پست جدید وب شماها باشه.

دلم میخواد از زهرا بگم از سارا بگم از آقایان "الف"، "ز"،"ص"از استاد راهنما و مشاورم از خواهر زادم از برادر زاده هام از خواهرام از اخویان از دوستای خوب مجازیم که خیلی کم هم هستن و شاید و خودشون ندونند که چقد توی زندگی من تاثیر داشتن و دارن و من هیچ وقت فراموششون نمیکنم .

من اعتراف میکنم سن 22 سالگی پر چالش و قشنگیو گذروندم تغییر رو کاملا متوجه شدم . امیدوارم 23 سالگی هم همینطور باشه و اخرش همه چی ختم به خیر بشه .

انقد حرف دارم و ذهنم شلوغ و نامرتب مثل اتاقم که نمیدونم چی بگم. دلم میخواد با کسی حرف بزنم اما اینجور که میبینم همه پر مشغله شدن همه خسته هستند همه کمبود دارند خلاصه مینالند از همه چی و بعضی ها هم بیتفاوت شدن و شاید بعضی ها هم تصمیم گرفتن سال 98 مدیریت شده حرف بزنند. نمیدونم آی خدایا شکرت 

شارژ لپ تابم 17 در صد شد. 

:))))
اومده بودم بگم وقتی از دانشگاه برمیگردم دوست ندارم اتوبوس برسه به مقصد تا وقتی که من خستگیم دَر بره .خوابای اتوبوس دانشگاه خیلی خوبه چون نمیخوابی که؛ بیهوش میشی !!!

این پست طولانیو نوشتم =)

این روز ها بار ها از خودم میپرسم ، خوبی؟
و به خودم جواب میدم ، خوبم . خیلی خوبم حتی به خودم لبخند هم میزنم از همان لبخندهای .

من باید همه سعیمو برای داشتن یک حال عالی بکنم . 


+بارون میاد و من در حال ترجمه (کتاب Margareta_Nordin_DirSci,_Victor)هستم و یک موزیک بیکلام آروم هم گوش میدم . فضای سنگینیه در کل؛ ساعت هم که از نیمه شب گذشته

بهار را باید فصل خواب، بیخیالی، فارغ از همه چی، تنبلی، فوق ریلکسی، یه هوای عالی، قدم زدن، تفریح کردن و نامگذاری کرد!

واقعاً چرا من اینجوری شدم. دوز بیخیالی خونَم به نهایتش رسیده فک کنم. ازونایی شدم که هیچی براشون مهم نیست . بدنم دیگ نمیکشه! 

جالب بود اگر آدما تو همچین موقعیت هایی خونِ شون رو عوض میکردند ! 

تو بازه زمانیم که باید پامو بذارم روی گاز تا خود مقصد ولی برعکس انگار قصد دارم یه جا وایستم برای خواب .

با این حال، با این همه بیخیالی حس میکنم از درون دارم تحلیل میرم(از قول زهرا). 



اگر توجّه داشته باشى، مى‌فهمى که من مى‌خواهم از تکیه بر نعمت‌ها و از تکیه برخودت هم فارغ شوى؛ و آن‌جا که در بن‌بست دنیا و ناتوانى و عجز کامل خودت قرار مى‌گیرى، ناامید و متزل و یا ملتهب و برآشفته نباشى؛ که در دعاى امین الله مى‌خوانى: «اَللّهُمَّ‌ فَاجْعَل نَفْسى مُطمَئِنَّة بِقَدَرِک». تو آرامش دل من را، در کنار نعمت‌هاى بیرون و قدرت‌هاى درونم نگذار؛ که این هر دو، دنیاپرستى و خودپرستى است. 

من را با قدر و اندازه‌هایى که گذاشته‌اى، آرام کن تا بفهمم که در برابر آنچه دارم،باید بازدهى داشته باشم تا بفهمم که براى رفتن، دو پاى شکر و صبر را دارم. شکر، در هنگام دارایى و توانایى و صبر، در هنگام فقر و عجز؛ فقر دنیا و عجز انسان. و رضا و خوشنودى، در هر دو حال؛ که این زندگى پاک و طیّب است. 


#نامه_های_بلوغ_صفحه_127


سال 96 بود، خیلی اتفاقی یکی از بچه های کلاسمون متوجه شد من وبلاگ دارم .  یک عکس به ایمیلم فرستادند به این محتوا اولش اعصابم خورد شد ولی خب بعدش که گفتن چطوری متوجه شدن و سوتی خودم بودِ که توی جزوم ادرس ویلاگمو با خطی خوش نوشته بودم. اعصابم آرام تر شد.

دیروز برای کار که توی یکی از کانالای استخدامی دیده بودم تماس گرفتم. دفترشون تهران بود. کاریم که من باید میکردم تولید محتوا سایت بود و کلاً تو خونه بودم. و این یه مزیت بود.

بعد بهم گفت فکراتو بکن فردا زنگ میزنم. امروز زنگ زد میگم من مشکلی ندارم فقط ساعت کاری مشخص داره؟ گفت بله از 8 صبح تا 4 بعد از ظهر 

surprise؛ یعنی فکر کرده من بیکارم !!!؟؟!(البته همون دیروز بهم گفت شما که دانشجو ارشدی نمیرسی این کارو انجام بدی) بهش میگم یعنی من همش باید پشت سیستم باشم! میگه بله دیگه  

بعد در همون چند ثانیه با خودم فکر کردم خب این 8 ساعت، کارای پایان نامه و مقاله خوندنم بذارم کنارش میشه 14 ساعت پشت سیستم(تازه کمش) . بعد دیدم من همینجوری چشمام با اشک مصنوعی نگهشون داشتم کتفمم که درد میکنه . کارا و کلاسای دیگمم هیچ،حقوق پایینشم بیخیال

خلاصه دو دوتا چهارتایی کردم و گفتم ببخشید واقعاً ساعتش زیاده.

اگر چهار ساعت بود و هر وقتم دلم میخواست میرفتم خوب بود هم حقوقش هم زمانش به هم میخورد blush


یک آدمی رو تصور کنید که وقتی ازش تعریف میشه هیچ عکس العمل خاصی از خودش نشون نمیده. نهایت لبخند بزنه وقتی ازش انتقاد میشه بازم هیچ عکس العملی نشون نمیده و تشکر میکنه . اغلب خستس و حوصله ی هیچ کس رو نداره . برای فراموش کردن مشکلات خودش به مشکلات بقیه گوش میده. در بیان کردن احساسات خیلی ضعیف برخورد میکنه . اغلب کم میاره در جواب بعضی سوالات توی موقعیت های مختلف دقیقاً چی باید بگه ! خیلی ساکته . جدیداً داره بد قول میشه البته سعی میکنه با بد قولیش به بقیه اسیب نزنه. سخت میخنده بنظرم اگر اعتراضای بقیه نباشه اصلاً نمیخنده. البته لبخند میزنه .

چیکار میشه کرد تا حالش مثل قبل بشه ؟ بنظرتون امیدی به خوب شدنش هست؟


دوره کارشناسی یه استاد داشتیم کلاً هر کی میرفت اتاقش میگفت چی میخوری قهوه . چای و. همه چیز داشت. میگفت هر چی میخواید بردارید. تعارف نداشت . یه شکلاتای سوئیسی هم داشت خواهر زادش براش میفرستاد شکلات تلخ98% .میخوردی دپینگ میکردی انگار . انقدر هشیاریت برمیگشت!!. خالص خالص بود :)))
الانم یه استاد داریم میری اتاقش؛ خودشون هر چی دارند تو کشو و روی میز تناول میکنند دریغ از یه تعارف :)))
خیلی خوبیه :)) البته دروغ نباشه رفت یه پارچ آب آورد گفت خواستی بخوری لیوان رو میز هست :))


+به هر دو استاد ارادت ویژه دارم :)

دوتا پست قبل مقدمه برای این پست( اول بگم اینا همش تجربه شخصی خودم و حتماً استثنا وجود خواهد داشت).

خیلی وقت بود دوست داشتم درباره دانشگاه و کنکور بگم.اینکه واقعاً اصلا لازمه دانشگاه بریم!!!! یا اگر رفتیم حتماً باید دانشگاه خوب بریم ؟ یا دانشگاه اهمیتی نداره و رشته مورد علاقه مهم . 

+خودم اگر دوباره برگردم عقب البته با همین تجربه. مطمئنن میرفتم سراغ رشته مورد علاقم و هم دانشگاه خوب درس میخوندم . منظورم اینه همه تلاشمو برای قبولی توی یک دانشگاه مطرح میکردم . ببینید نه این که بقیه دانشگاه ها بد باشن نه اما باید قبول کرد تو با هر جماعتی همنشینی کنی به احتمال زیاد شبیهشون میشی و خب یک دانشگاهی که همه بچه هاش تلاشگر و باهوش هستند برای ایندت بی تاثیر نیست. این از این:)

+ حالا ما تلاشمونو کردیم . اما نشد اون دانشگاهی که باید بشه خب دیگه اهمیتی نداره  مهم تلاش شما بود. رشته مورد علاقتونو تو دانشگاه کمی سطح پایین تر ادامه بدید اما سعی کنید روابطتون رو با کسایی که هم رشته شما هستند تو دانشگاه های بهتر حفظ کنید.

+ خب شمااز دبیرستان وارد دانشگاه به شدت افت خواهید داشت. تجربه برای همه ثابت کرده لطفاً لطفاً ترم یک رو جدی بگیرید. و مثل من با این تصور نیاید دانشگاه که همش خوش گذرونیه :) چون این اشتباه محض

+ این تصور غلط رو هم بریزید دور لطفاً، کار برای همه هست برای هم اما کاربلدش نیست:) . شما در رشته مورد علاقتون خبره بشید اگر شمارو روی هوا نبردن سر کار این خط این نشون:) 

+ بعضی ها هم علاقه ای به رفتن دانشگاه ندارند اصلاً مهم نیست . چون مدرک هیچ ارزشی توی پیدا کردن کار نخواد داشت. فقط خودت و جربزه خودت :) .اینم بدونید سواد هیچ آدمی به مدرکش نیست.

+ ختم کلام این که هر کاری میکنید بکنید فقط خوش حال باشید از انجامش اینجوری هر چقدم شکست بخورید خسته نمیشید و دوباره ادامه میدید . برای خوب کردن زندگی خودتون و دیگران تلاش کنید تلاش کنید تلاش کنید تلاش کنید.

امیدوارم سوءبرداشت از نوشته هام نشه، هر جا ابهام بود بفرمایید تا کامل توضیح بدم سعی کردم خلاصه بنویسم.



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نشریه دانشجویی جریان NCTZEN.IRAN امیدی 85 بیمه پارسیــــــــان - نمایندگی زارع امیــن بیگ گو شرح حال زندگی شوق باران